نمی دانم،
نمی دانم محبت را بر چه کاغذی بنویسم که هرگز پاره نشود،
بر چه گلی بنویسم که هرگز پرپر نشود،
بر چه آبی بنویسم که هرگز گل آلود نشود،
بر چه قلبی بنویسم که هرگز سنگ نشود.
سراب
سراب
| ||
روز مادر بود. مردی مقابل گلفروشی ایستاده بود و میخواست دسته گلی برای مادرش که در شهر دیگری بود سفارش دهد تا برایش پست شود. دلی که از معرفت نور و صفا دید به هر چیزی که دید اول خدا دید
نمی دانم، نمی دانم محبت را بر چه کاغذی بنویسم که هرگز پاره نشود، بر چه گلی بنویسم که هرگز پرپر نشود، بر چه آبی بنویسم که هرگز گل آلود نشود، بر چه قلبی بنویسم که هرگز سنگ نشود.
عشق یعنی شب نشینی با خدا/گفت و گو با ناله اما بی صدا، عشق پرتاب گلی از سوی دوست/ هر کجا باشد دلم همراه اوست.
صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد
|
|
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |